♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی اول از جملات جدید مثبت و پر انرژی
“برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی دوم برای افزایش انرژی مثبت
“زندگی شبیه فصلی است هیچ فصلی همیشگی نیست”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی سوم انرژی مثبت
“هیچ چیز واقعا خراب نیست…حتی ساعتی که از کار افتاده است ”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی چهارم ، جملات انرژی مثبت از بزرگان
“سازندهترین کلمه گذشت است، آن را تمرین کن”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی پنجم برای انرژی مثبت
“همیشه امید داشته باش چون همیشه فردایی هست”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی ششم از جملات مثبت برای تقویت روحیه
“میدونی اگه صخره و سنگ تو مسیر رودخانه زندگیت نباشه صدای آب قشنگ نیست ”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی هفتم جملات پر انرژی از بزرگان
“نگرانی هرگز از غصه فردا کم نمیکنه بلکه فقط شادی امروز رو از بین میبره ”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی هشتم از جملات جدید مثبت و پر انرژی
“تمام چیزی که باید از زندگی آموخت تنها یک کلمه است: میگذرد ”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی نهم انرژی مثبت
“عیار واقعی بودن تصمیم ان است که دست به عمل بزنیم”
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
جملهی دهم از جملات انرژی مثبت
“اجازه نده ترس تو را فلج سازد”
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد… و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او را از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او، بقیه هم وقتى فهمیدند وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه، همین
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دورهگرد هم سوخته بود
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
:khak:
دم خنده هاتون گرم
:khak: